کلبه عشق محمدرضا و سمانه

ساخت وبلاگ

-بگذار کافرم بخوانند
آنان که بی عشق ... مردگی می کنند
و من با صلابت و بی شک !
به دلـــــم که قدمگاه تــــــــوست
مومنم و عاشــــــق

 

-مرا به ذهنت نه! به دلت بسپار ...

 

من از گم شدن در جاهای شلوغ میترسم.

 

-زیباترین هنر دوست داشتن است اما زیباتر ، هنر بی صدا دوست داشتن است انگار پای ثانیه ها لنگ میشود وقتی

 

دلی

 

برای دلی تنگ میشود.

 

-از آن شبی که پریدی ز آشیانه ی من...
صدای گریه بلندست از ترانه ی من...
قرار بخش دلم یاد لحظه لحظه ی تست...
ستاره های شبم اشک دانه دانه ی من...

 

-اگر کسی را دوست داری، به او بگو...زیرا قلبها معمولاً با کلماتی که ناگفته می‌مانند، می‌شکنند.جورج آلن

 

-یادمان باشد که :

 

همیشه ذره ای " حقیقت " پشت هر " فقط یه شوخی بود " ،

 

کمی " کنجکاوی " پشت " همین طوری پرسیدم " ،
...
قدری " احساسات " پشت " به من چه اصلاً " ،

 

مقداری " خرد " پشت " چه میدونم " ،

 

و اندکی " درد " پشت " اشکال نداره " وجود داره.

کلبه عشق محمدرضا و سمانه ...
ما را در سایت کلبه عشق محمدرضا و سمانه دنبال می کنید

برچسب : بگذار, نویسنده : محمدرضا و سمانه samanehmohammadreza بازدید : 606 تاريخ : يکشنبه 21 ارديبهشت 1393 ساعت: 23:21

میخواستمت اما رفته بودی ، آمدم ببینمت اما دیگر نبودی…
 

نه میتوانم دل ببندم با دلی شکسته ، نه میتوانم بروم با این پاهای خسته…
 

چشمانم پر از نیاز ، قلبی پر از دلتنگی ، زندگی مانده و یک عالمه خاطره
 

خاطره هایی که کاش همچو عشقمان میسوخت ، اگر نیستی ، اگر مرا تنها گذاشته ای و رفتی

دیگر چه سود دارد خاطره هایی که از تو در دلم جا مانده؟
 

عذابم میدهد ، دلتنگم میکند ، حالا که نیستی دیگر دلم لحظه شماری نمیکند
 

میخواستمت اما رفته بودی…
 

این هوایی که در آنم هوای مسمومیست ، مرا از پای در می آورد
 

یک هوای پر از دلتنگی ، نیست در آن کسی که آرامم کند، نیست کسی که مرا درک کند!
 

یخ زده آتش عشقمان ، کجاست آن قول و قرار های دیروزمان ، کجاست آنهمه مهر و وفا ، چه

صبری داده ای به من ای خدا !
 

به بیراهه میروم ، به دنبال سایه ی خودم میروم ، هر چه میروم به او نمیرسم!
 

سرگردان و بی قرارم ، نمیخواهم از یک عشق پوچ بمیرم!
 

وقتی شکسته ای بال مرا برای پرواز ، وقتی دادی یک عالمه غم به این دل پر از نیاز
 

وقتی مرا در حسرت گذاشتی ،مرا در این طوفان پر از درد تنها گذاشتی ، چرا باید هنوز هم به تو

فکر کنم؟
 

تویی که گذشتی از من و احساسم ، دیگر نمیروم تا به تو برسم!
 

همینجا میمانم ، خاطره هایت را همینجا که مانده ام خاک میکنم ، برای همیشه فراموشت

میکنم ، تو هم مثل همه ، همه آمدند ، شکستند ، رفتند !
 

مثل همه بیماری ، هیچ درکی از احساس نداری ، قدر دل بی وفای خودت را هم نمیدانی!
 

همان بهتر که رفتی…

 

کلبه عشق محمدرضا و سمانه ...
ما را در سایت کلبه عشق محمدرضا و سمانه دنبال می کنید

برچسب : میخواستمت, نویسنده : محمدرضا و سمانه samanehmohammadreza بازدید : 550 تاريخ : يکشنبه 21 ارديبهشت 1393 ساعت: 23:18

 

نسبت به تو حس کور میلی دارم

 

 

دور بر خود هزارتا لیلی دارم

 

 

من ناز نمی خرم، شما هم نفروش

 

 

چون عاشق کشته مرده خیلی دارم

کلبه عشق محمدرضا و سمانه ...
ما را در سایت کلبه عشق محمدرضا و سمانه دنبال می کنید

برچسب : نسبت , نویسنده : محمدرضا و سمانه samanehmohammadreza بازدید : 558 تاريخ : يکشنبه 21 ارديبهشت 1393 ساعت: 23:16


دیروز گذشت و پیش خود گفتم فردا در راه است ،
 

 فردا آمد و دیدم هنوز دلم چشم به راه است ، 
 

مدتی گذشت و هنوز هم در حسرت دیروزم ، 
 

چه فایده دارد وقتی روز به روز از غم عشقت میسوزم؟

 

 

کلبه عشق محمدرضا و سمانه ...
ما را در سایت کلبه عشق محمدرضا و سمانه دنبال می کنید

برچسب : دیروز, نویسنده : محمدرضا و سمانه samanehmohammadreza بازدید : 529 تاريخ : يکشنبه 21 ارديبهشت 1393 ساعت: 23:15

لاک پشت پشتش‌ سنگین‌ بود و جاده‌های‌ دنیا طولانی. می‌دانست که‌

همیشه‌ جز اندکی‌ از بسیار را نخواهد رفت. آهسته آهسته‌ می‌خزید، دشوار

و کُند و دورها همیشه‌ دور بود. سنگ‌پشت‌ تقدیرش‌ را دوست‌ نمی‌داشت‌

و آن‌ را چون‌ اجباری‌ بر دوش‌ می‌کشید.

 

 

پرنده‌ای‌ در آسمان‌ پر زد، سبک و سنگ‌پشت‌ رو به‌ خدا کرد و گفت: این‌ عدل‌

نیست، این‌ عادلانه نیست. کاش‌ پشتم‌ را این‌ همه‌ سنگین‌ نمی‌کردی. من‌

هیچ‌گاه‌ نمی‌رسم. هیچ‌گاه. و در لاک سنگی‌ خود خزید، به‌ نیت‌ ناامیدی.

 

خدا سنگ‌پشت‌ را از روی‌ زمین‌ بلند کرد. زمین‌ را نشانش‌ داد. کُره‌ای‌ کوچک

بود و گفت: نگاه‌ کن، ابتدا و انتها ندارد. هیچ کس‌ نمی‌رسد؛ چون‌ رسیدنی‌

در کار نیست. فقط‌ رفتن‌ است. حتی‌ اگر اندکی.. و هر بار که‌ می‌روی،

رسیده‌ای.. و باور کن‌ آنچه‌ بر دوش‌ توست، تنها لاکی‌ سنگی‌ نیست، تو

پاره‌ای‌ از هستی‌ را بر دوش‌ می‌کشی پاره‌ای‌ از مرا.

 

خدا سنگ‌پشت‌ را بر زمین‌ گذاشت.. دیگر نه‌ بارش‌ چندان‌ سنگین‌ بود و نه‌

راهها چندان‌ دور. سنگ‌پشت‌ به‌ راه‌ افتاد و گفت: “رفتن”، حتی‌ اگر اندکی.. و

پاره‌ای‌ از خدا را با عشق‌ بر دوش‌ کشید.

کلبه عشق محمدرضا و سمانه ...
ما را در سایت کلبه عشق محمدرضا و سمانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدرضا و سمانه samanehmohammadreza بازدید : 486 تاريخ : يکشنبه 21 ارديبهشت 1393 ساعت: 21:20

باران خوبی باریده بود و مردم دهکده‌ی شیوانا به شکرانه نعمت باران و

 

حاصلخیزی مزارع، عصر یک روز آفتابی در دشت مقابل مدرسه شیوانا جمع

 

شدند و به شادی پرداختند. تعدادی از شاگردان مدرسه شیوانا هم در کنار او

 

به مردم پراکنده در دشت خیره شده بودند.

 

 

در گوشه‌ای دو زوج جوان کنار درختی نشسته بودند و آهسته با یکدیگر

 

صحبت می‌کردند؛ آنقدر آهسته که فقط خودشان دو تا صدای هم را

 

می‌شنیدند. در گوشه‌ای دیگر دو زوج پیر روبه‌روی هم نشسته بودند و

 

در سکوت به هم خیره شده و مشغول نوشیدن چای بودند. در دوردست نیز

 

زن و شوهری میانسال با صدای بلند با یکدیگر گفت‌وگو می‌کردند و حتی

 

بعضی اوقات صدایشان آنقدر بلند و لحن صحبتشان به حدی ناپسند بود که

 

موجب آزار اطرافیان می‌شد. 

 

 

یکی از شاگردان از شیوانا پرسید: “آن دو نفر چرا با وجودی که فاصله بینشان

 

کم است سر هم داد می‌زنند؟”
 

 

شیوانا پاسخ داد: “وقتی دل‌ آدم‌ها از یکدیگر دور می‌شود آنها برای اینکه

 

حرف خود را به دیگری ثابت کنند مجبورند عصبانی شوند و سر هم داد

 

بزنند. هرچه دل‌ها از هم دورتر باشد و روابط بین انسان‌ها سردتر باشد میزان

 

داد و فریاد آنها روی سر هم بیشتر و بلندتر است. وقتی دل‌ها نزدیک هم

 

باشد فقط با یک پچ‌پچ آهسته هم می‌توان هزاران جمله ناگفته را بیان کرد.

 

درست مانند آن زوج جوان که کنار درخت با هم نجوا می‌کنند. اما وقتی دل‌ها

 

با یکدیگر یکی می‌شود و هر دو نفر سمت نگاهشان یکی می‌شود، همین

 

که به هم نگاه کنند یک دنیا جمله و عبارت محبت‌آمیز رد و بدل می‌شود و

 

هیچ‌کس هم خبردار نمی‌شود. درست مثل آن دو زوج پیر که در سکوت از

 

کنار هم بودن لذت می‌برند. هر وقت دیدید دو نفر سر هم داد می‌زنند بدانید

 

که دل‌هایشان از هم دور شده است و بین خودشان فاصله زیادی می‌بینند

 

که مجبور شده‌اند به داد و فریاد متوسل شوند.”

کلبه عشق محمدرضا و سمانه ...
ما را در سایت کلبه عشق محمدرضا و سمانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدرضا و سمانه samanehmohammadreza بازدید : 499 تاريخ : يکشنبه 21 ارديبهشت 1393 ساعت: 21:09

آدمهایی هستند که شاید کم بگویند “دوستت دارم” یا شاید اصلا به زبان 

 

نیاورند دوست داشتنشان را … بهشان خرده نگیرید !
 

 

این آدمها فهمیده اند “دوستت دارم” حرمت دارد ، مسئولیت دارد ولی وقتی

به

 

کارهایشان نگاه کنی دوست داشتن واقعی را میفهمی ، میفهمی که همه

کار

 

میکند تا تو بخندی ، تا تو شاد باشی …
 

 

آزارت نمیدهد ، دلت را نمیشکند …
 

 

به هر دری میزند که با تو باشد !

کلبه عشق محمدرضا و سمانه ...
ما را در سایت کلبه عشق محمدرضا و سمانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدرضا و سمانه samanehmohammadreza بازدید : 431 تاريخ : دوشنبه 15 ارديبهشت 1393 ساعت: 23:07


دیگر همه نقطه ضعفم را فهمیدند
از من که چیزی میخواهند 
، جان تو را قسم میخورند …
.
.

این جاده یه من می خواهد و یه تو و یه جفت دست گره خورده به هم ، آن هم از نوع کور !
.
.
روزی چند بار
 دوستت دارم
یکبار وقتی که هوا بَرَم می دارد ، قدم می زنیم
وقتی که خوابم می آید ، تو می آیی
یکبار وقتی که باران ناز می کند ، دلِ ناودان می شکند و می بارد
وقتی که شب شروع می شود ، تمام می شود
یک بار دیگر هم دوستت دارم !
باقیِ روز را
هنوز را

.
.
میان هر نفسی که میکشم همهمه ای 
است از همه پنهان …
اما از تو چه پنهان ؟
میان هر نفسی که میکشم تـــو هستی که میکِشم تو را ، که میکُشی مرا …

.
.

دوستت داشتم
دوستت دارم
و دوستت خواهم داشت
از آن دوستت دارم ها
که کسی نمی داند
که کسی نمی تواند
که کسی بلد نیست !

کلبه عشق محمدرضا و سمانه ...
ما را در سایت کلبه عشق محمدرضا و سمانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدرضا و سمانه samanehmohammadreza بازدید : 495 تاريخ : دوشنبه 15 ارديبهشت 1393 ساعت: 22:53

کلبه عشق محمدرضا و سمانه ...
ما را در سایت کلبه عشق محمدرضا و سمانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدرضا و سمانه samanehmohammadreza بازدید : 477 تاريخ : دوشنبه 15 ارديبهشت 1393 ساعت: 22:02


ای غـرور لــعنتی

دستــت را از روی دهـان این بـیـچاره بـردار

بـگذار فـریــاد کـند و بـگویـد : دوستت دارم 

زمــانی از شـنیـدن ایـن جـمله

از خجـالت گـونه هایش سـرخ میشد 


حـال چـرا اینقـدر بـی احسـاس شده 

کـه صداهایم را بـه خودش نـمیگـیرد

 

 

کلبه عشق محمدرضا و سمانه ...
ما را در سایت کلبه عشق محمدرضا و سمانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمدرضا و سمانه samanehmohammadreza بازدید : 465 تاريخ : دوشنبه 15 ارديبهشت 1393 ساعت: 21:59

لینک دوستان

نظر سنجی

دوست گلم و مهربونم اینجا چطوره؟

خبرنامه